
سالهاست که دلم بی کس و بی هم زبان مانده است.
سالهاست که بر ساحل خیالم کسی پرنگشوده
سالهاست که کسی آنجا آرام نگرفته
سالهاست که تپش قلبی را در آنجا نشنیده ام
سالهاست که ساحل خیالم گورستان مردگان شده است
دفن شدگانی که خود نیز از مرگ خود بی خبرند
ای بهترینم بر ساحل خیالم قدم بگذار
گورستان را از میان بردار
بیا و خود را بنما
سالهاست که انتظار شنیدن صدای گامهایت و تپش قلبت را می کشم
من از تو ستاره طلب نکرده ام که اینگونه درنگ می کنی
من بودنت را
نفس کشیدنت را
و صدای گامهایت را خواسته ام
به ادامه مطلب اضافه شد
چه تلاش بیفایده ای؛
خودش رو از قرصهای آرامبخش پر کرده بود ،
اونکه قلبش رو از یاد خدا خالی کرده بود ...
ادامه مطلب |