منم عاشق بودم

منم عاشق بودم

.. سکوت ..

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 42
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 49
بازدید ماه : 48
بازدید کل : 23483
تعداد مطالب : 9
تعداد نظرات : 131
تعداد آنلاین : 1

جاوا اسكریپت


3.

 

یاابالفضل!بسم ا..!!نیا جون عمت سهیل!با چشم و ابرو کلی اشاره کردم که نیا سمت ما اما همینجور که لبخند به لب داشت خیلی ریلکس داشت میومد سر میز ما.خدا رو شکر هیچکس حواسش به من نبود وگرنه حتما میفهمیدن ترسیدم!رسید سر میز.رو به عموم گفت:سلام اقای ماندگاری   عمو:سلام.بفرمایین   _عذر میخوام مزاحمتون شدم. از خدمتکارتون پرسیدم این میز کی خالی میشه گفت بیام پیش شما ازتون بپرسم.   _شرمنده جناب امشب این میز رزرو شده.شما میتونیی برین سر یه میز دیگه؛داخل ساختمان هم هست   _نه ممنون اخه مادرم بیشتر از این میز خوشش اومده.اشکالی نداره ممنون.بازم عذر میخوام   _نه من عذر میخوام.شرمنده.از مادرتون هم معذرت خواهی کنین از طرفم.  _خواهش میکنم.با اجازه   بعد نگاه معنی داری به من کرد و رفت که البته از چشم های تیزعموم دور نموند! .وای این پسر همیشه عادت داشت منو زهرترک(درست نوشتم؟) کنه. میدونستم نگاهش به معنی این بود که "من میتونم هر کاری دوست دارم انجام بدم اما خودم نمیخوام" . دوست داشتم با یه دسته بیل بزنم توی کله اش! کلافه شده بودم واسه همین گفتم بریم خونه دیگه خوابم میاد . خداحافظی سردی با عموم کردم که اینم از چشماش دور نموند و برگشتیم خونه.به محض رسیدن رفتم توی اتاقم و در رو بستم و زنگ زدم به سهیل.بعد از چند تا بوق ممتد زد روی اشغالی و خودش زنگ زد. با عصبانیت گفتم:شما به چه حقی اون کارو کردی؟   با لحن مهربونی جواب داد: سلام.چیکار کردم مگه خانوم گل؟   _اولا به من نگو خانوم گل!ثانیا واسه چی اومدی اون رستوران؟ها؟دِ بگو !!   خیلی خونسرد گفت:اگه اجازه بدین میگم.   _بگو!دِ بگو دیگهههه!    شروع کرد به قهقه زدن!وای خدایا اون چطور میتونست انقدر خونسرد باشه؟   _خوش باشی.خدافظ   _قطع نکن  _حرفی نیست واسه گفتن.خدافظ   _جون سهیل قطع نکن  نمیدونم چرا این حرفو که زد زبونم بند اومد و دستم خشکید واسه بردن روی کلید قرمز رنگ . دید من ساکتم و قطع نمیکنم خودش گفت:خنده ام ناراحتت کرد؟   _نه   _پس چی؟   _واسه چی همش میخوایی حرص منو در بیاری؟   _من؟؟؟   _نه!عمم!عذر میخوام من خوابم میاد.خدافظ   و بدون اینکه فرصت جوابی بهش بدم ارتباط رو قطع کردم. چند بار پشت سر هم زنگ زد ولی جوابشو ندادم. از اینکه کسی به این راحتی غرور و شخصیتمو به بازی بگیره متنفر بودم! از طرفی هم بعد از یکی دو ماه به وجودش عادت کرده بودم. تقریبا میدونستم غرور یه پسر جوون چقدر براش اهمیت داره و گاهی اون اس ام اس های عاشقانه رو که میداد یا نامه واسم مینوشت از اینکه چطوری انقدر اسون غرورشو نادیده میگیره تعجب میکردم و گاهی هم خوشم میومد ! تقریبا شده بود بخشی از زندگیم. شاید یه عادت ، شاید یه سرگرمی، شاید غرور و شایدم... علاقه!!.. 

توی همین فکرا بودم که یه اس از طرفش اومد: مهسا جونم ببخشید  عزیز دلم اشتباه کردم  معذرت میخوام ببخش  جون مهسا که اندازه ی تمام دنیا میخوامش نمیخواستم با خنده ام اذیتت کنم  زنگ میزنم جواب بده خواهش میکنم جوابمو بده.باشه؟   هنوز یک دقیقه نگذشته بود که دوباره زنگ زد.وصل کردم اما حرف نزدم.چند ثانیه ای توی سکوت مطلق گذشت. سهیل: مهسا    _بفرمایین   _دوست دارم   _ممنون لطف دارین   _اینطوری حرف نزن دیگههه!میدونم تو هم دوسم داری   _ببخشین؟   _دروغ میگم؟   _راستم نمیگین!   _چرا.راسته   _کی گفته؟   _اگه نداشتی تلفنمو جواب نمیدادی،اگه نداشتی وقتی گفتم جون سهیل قطع نکن قطع میکردی،اگه نداشتی ...   راست میگفت.ته قلبم نسبت بهش بی احساس نبودم اما از اینکه منو مسخره میکرد بدم میومد.گفتم:فرض میکنیم دوست داشته باشم.خب که چی؟خیالت راحت میشه؟ ولم کن دیگه! اَه!   _باشه.خوب بخوابی . خدافظ   سریع گفتم:ولم میکنی؟   دوباره شروع کرد به قهقه زدن   _باشه بهتر!خدافظ   _مهسا   _امرتون؟   _اون موقعی که اونجوری سرسختی میکردی ولت نکردم عزیز دلم؛حالا ولت کنم؟   ناخود اگاه لبخندی از سر رضایت روی لبام نشست و سعی کردم به سردی بگم:شب بخیر اما صدام به شدت میلرزید...

میخواستم به هر زحمتی که هست فکرشو از ذهنم بیرون کنم وبخوابم اما مگه میشد؟!! هر چقدراین دنده اون دنده کردم فایده نداشت.بلند شدم نشستم روی تختم.دستمو گذاشتم روی قلبم و گفتم:هر چی میخوام جلوتو بگیرم نمیتونم.خیلی خب!هر چقدر میخوایی براش تالاپ تولوپ کن تا راحت شی!اما خواهشا بعدش بذار بخوا(بم)  هنوز حرفم تموم نشده بود که گوشیم شروع کرد به ویبره رفتن!برش داشتم.سهیل بود!!خدایا چی شده؟نصف شبی چرا زنگ زده باز؟!یه نفس عمیق کشیدم و وصل کردم: بله؟   _سلام   _علیک سلام نصف شبی!   _ببخش که زنگ زدم اما صدات به کسایی نمیاد که خواب بودن    _اره.خواب نبودم.داشتم بازی میکردم   _بازی؟با کی؟   _با غرور هزاران عاشق دل شکسته ام!خب معلومه دیگه!بازی کامپیوتری!!   پکی زد زیر خنده و گفت:شرط میبندم تو هم به همون دلیلی نخوابیدی که من..   _یعنی شما هم بازی میکردی؟   _یعنی منم همه ی فکرم پیش تو بود   _کی میگه من فکرم پیش شما بود؟   _من یه نفرم مهسا.خب؟بهم نگو شما!در ضمن،صدای قلبت داره از پشت تلفن هم به گوشم میرسه    تند دستمو گذاشتم روی قلبم!داشت از سینه ام در میومد!واقعا ترسیده بودم نکنه صداش به سهیل میرسه که گفت؟   سهیل که سکوتم رو دید گفت:دستتو از روی قلبت بردار مهسا!مطمئن باش ضربانش انقدر صدا دار نیست که به گوش منم برسه!!   خدای من اون چطوری میفهمید چی تو فکر منه؟چرا من انقدر تسلیمش شده بودم؟انگار تمام روح و جسممو تسخیر کرده بود! دستام به شدت یخ کرده بود و میلرزید.وقتی دید نفسای نا منظمم به شمارش افتادن خودش به حرف اومد:حالت خوبه مهسا؟    _آ... آره خوبم.شما خوبی؟   _چرا هذیون میگی؟   _ها؟   _مهسا   _بله؟    _میایی ببینمت؟   _کجا؟   _هر جا تو بگی   _نه   _چرا؟   _چون دلیلی نمیبینم که با شما بیام بیرون   _تو دلیل داری.منم دلیلشو بهت میگم تا بدونی اما قبلش چند تا نفس عمیق بکش.صدات خیلی میلرزه   _میشه چند دقیقه دیگه زنگ بزنین؟   _باشه.مراقب خودت باش خدافظ  بدون حرف گوشی رو قطع کردم.سریع رفتم دستشویی و اب به صورتم زدم.رنگم شده بود مثل گچ.گاهی که هیجان زیادی بهم وارد میشد اینطوری میشدم و همیشه یکم عسل حــلـــّـــال ِ کارم بود.اون شب هم یکم عسل و اب جوش خوردم و رفتم توی اتاقم و منتظر تماسش شدم.اما دیگه زنگ نزد.دلم پیشش بود.بعد از دو ماه اونشب فهمیدم منم دوسش دارم.نمیتونستم بیشتر از اون منتظر بمونم.از طرفی فکر کردم شاید خوابیده و نمیخواستم مزاحم ارامشش بشم.دو دل بودم زنگ بزنم یا نه؟یه اس ام اس خالی براش فرستادم.اما بازم خبری نشد.


نظرات شما عزیزان:

shirin
ساعت22:19---29 تير 1391
آپ کن دیگهپاسخ:چشـــــــم عزیزم.به زودی اپ میکنم.

mahsa
ساعت21:32---29 تير 1391
سلام سلام...عضو شدم.زود تند سریع چکم کنپاسخ:check shod.haleee jigar;)

زهرا
ساعت12:06---29 تير 1391
سلام عزیزم...توام وب قشنگی داری.واقعا احسنت.پاسخ:ممنون:)

moein 
ساعت11:27---27 تير 1391
...

فاطمه1
ساعت2:27---27 تير 1391
سلام عزیزم

خیلی خوب نوشتی همشو ایولپاسخ:سلام!پارسال دوست امسال اشنا؟!کجایی خانومی پیدات نیست؟ ممنون گلم:)


masud_senator
ساعت21:52---26 تير 1391
سلام وبلاگ خیلی خیلی باحالی داری امانمیتونم لینکت کنم راستی بازی جی تی آی چهار رو من دارم فقط نمیدونم چطوری بهت بدم !پاسخ:سلام ممنون.مگه من خواستم لینکم کنی؟:-D سایتی سراغ نداری که بشه دانلودش کرد؟

بانو
ساعت18:06---24 تير 1391
pحوصله ام سر رفت پس کی بقیه اش رو مینویسی؟؟؟؟؟؟پاسخ:زود اپ میکنم.یکم صبر کن:)

mahsalove90
ساعت11:03---20 تير 1391
Salam khanoomi.Bazam mese hamishe por az ehsas bood.

ziba be andazeye khoondane ye romane ziba ba in ghesmatet lezat bordam.delam mikhast begam kash bejaye soheyl boodam .vali heyf...

Narsis Moraghebe khodet bash.

be khodaye bozorgo mehraboon miseparamet nevisandeye koochooloooye man.پاسخ:سلام عزیزم.خوبی؟ خدا رو شکر که احساسمو به مخاطبام منتقل میکنم:) :) ممنون لطف داری.نمیدونم چرا این چند روزه دوستام میگن شبیه نویسنده های حرفه ای مینویسم!!حتی سه نفر گفتن داستانمو ببرم چاپ کنم!!!یعنی انقدر پیشرفت کردم؟اونم با نوشتن یک داستان!!! من فکر نمیکنم انقدر حرفه ای شده باشم!به نظرم هنوز زوده! تو هم همینطور عزیزم.ممنون.:*


بانو
ساعت18:04---19 تير 1391
salam

ehsas nemikoni ghalebet kheily sefide?

mitooni behem sar bezani azizamپاسخ:سلام بانو چرا منم چنین حسی دارم:ی منظورت چیه؟:))


گگس
ساعت16:08---19 تير 1391
سلام، خوبی ؟ داستان قبلیتو میخوندم ولی نطر نمیدادم، کارت خوبه، یه کم زیادی ایرانی مینویسی، ولی میخونمشونپاسخ:چجوری میخوندی وقتی رمز داشت؟؟و شما که کامنت نمیذاشتی رمز از کجا میاوردی؟ یه پیشنهاد!بهتر نیس یه اسم انتخاب کنی واسه خودت؟گگس چیه؟ببخشید ولی یاد مگس افتادم:ی

mahsa
ساعت21:28---17 تير 1391
سلام عزیزم.وبت واقعا عالیه.خیلی جالبه.الان منتظر ادامه داستانمپاسخ:سلام عزیزم
ممنون که سر زدی و خوندی
امیدوارم همینجور که تعریف کردی دوس داشته باشی و تا اخرش هم خوشت بیاد.
اگه میخوایی هر وقت اپ کردم بهت خبر بدم توی خبر نامه عضو شو و هر وقتی هم عضو شدی بهم خبر بده تا چک کنم ببینم درسته یا نه؟!
:)@};-



arezoo
ساعت19:11---17 تير 1391
salam badam nayumad jaleb bud rafti tu linke dustam
ممنون.اینم نظریه!


بانو
ساعت18:03---17 تير 1391
salam khati
chetori
nagofte boodi web dari
mamnoon link dadi
پاسخ:سلام بانو جونم فدات تو خوبی؟ حالا که گفتم:-D به قول دوستم باوش!


shirin
ساعت16:01---17 تير 1391
سلام...خدارو شکر آپ شدی بلاخره!

خب خط پنجم میتونیی بد تایپ شده فدات شم...

نامرد خوابید؟!

خیلی هم خوب!ارتباط خوبی با داستانت برقرار کردم خاطره...منتظر اِدامَشَم...باز نمونه واسه یه ماه دیگه...
پاسخ:سلام گـــلـــــــــم:* ممنون از هشدارت میبینمش.چشه مگه؟:D اره دیگه:D نامرد خوابید:"> بــلــــــــــــــه!نه،زودتر میذارم انشاالله.مثلا 29 روز دیگه:p tnx 4 cm bye lady:*


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: خاطره تاريخ: شنبه 17 تير 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

سلام. اینجا داستان " ترس " رو میخونین.اگه میخوایین بهتون خبر بدم که اپ کردم عضو خبرنامه بشین.جواب کامنت هاتون هم زیرش مینویسم. دوست دارم نظرتونو بدونم.خوشحالم میکنه انتقاد هاتون.وقتتون خوش.فعلا ---------------------------- جاي خالي " تـو " را با عروسکي پر مي کنم همانند توست مرا " دوست ندارد دلش برايم تنگ نمي شود" احساس ندارد ! اما هر چه هست " دل شـکـســتـن " بلد نيست ...! جاي خالي " تـو " را با عروسکي پر مي کنم همانند توست مرا " دوست ندارد دلش برايم تنگ نمي شود" احساس ندارد ! اما هر چه هست " دل شـکـســتـن " بلد نيست ...!

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to j4u.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com